روایت صد ثانیه ای
بدون مردم نمیشود زندگی کرد...
ابوالقاسم محمدزاده
یکی از محافظان شهید محمدعلی رجایی میگفت:
«هرکسی که او را میدید میخواست او را ببوسد و جمعیت هرکدام شان میخواستند او را به طرف خودشان بکشند. وقتی رئیسجمهور داخل ماشین آمد خسته بود و خیس عرق. جمعیت چند هزار نفری هرکدامشان توقعی داشتند».
گفتیم:
- اگر اینطور ادامه پیدا کند و شما هرجایی که میروید اینجور لابهلای جمعیت منگنه شوید، دست و پای سالمی برایتان باقی نمیماند.
گفت: «چند نفر دستم را گرفته بودند و هرکسی مرا به سوی خود میکشید. احساس کردم دستم دارد از شانه ام کنده میشود».
گفتیم:
- اگر چند نفر از محافظین بین شما و مردم حائل شوند این وضعیت پیش نمیآید.
شهید محمدعلی رجائی نگاهی به ما کرد و گفت:
- «بیدست هم میشه زندگی کرد، ولی بیمردم نمیشود».